دقایقی هست که ویندوز ده 1909 بر روی سرورهای مایکروسافت برای دانلود قرار داده شده.
حجم اون برای نسخه ی 64 بیتی 5.048 گیگابایت هست و در حال دانلود اون هستم.
به علت حجم بالای درخواست ها برای دانلود، سرعت دانلود به یک پنجم کاهش پیدا کرده!
بعد نصب کنم ببینم مشکلاتی که در نسخه ی 1903 بود برطرف شده یا نه.
دیروز برای ساعاتی اینترنت وصل بود ولی بازم قطعش کردن. خبرهای رسیده (سایت باشگاه خبرنگاران جوان) حاکی از این هست که اینترنت بسیاری از شهرها هنوز قطع هست و تنها برخی شهرها و به صورت قطره چکانی وصل شدن.
حالا وزیرِ قطعِ ارتباطات گفته بود که: تا پایان امشب مشکل اینترنت برطرف میشه! (منظورشون پایان دیشب بود).
حالا امروز سوم آذر ماه هست و ما از طبیعی ترین حقمون که داشتن اینترنت آزاد هست محروم هستیم.
و سالهاست که به این نتیجه رسیدم: وقتی سخنی از امنیت به میون میاد منظور "امنیت خودشون" هست نه امنیت ما.
خودشون اینترنت دارن ولی ما نه.
و مردمی که تو این چند روزه سر کار گذاشته شدن که امروز وصل میشه فردا وصل میشه.
روز چهاردهم نوامبر یکی (بماند) برام از آمـریـکـا یک بسته پستی فرستاده که ارزش اون بالای شصت هفتاد میلیون تومان هست. شاید هم بیشتر چون اطلاع دقیقی از محتویات اون ندارم. فقط نوشته اینها رو فرستادم:
1- آیفون 11 پرو
2- مک بوک پرو 15 اینچی
3- ساعت مچی مارکدار
4- گردنبند طلا
5- لباس زیر
6- مقداری دلار
رفتم پست گفتن که فرستادن پول و طلا از راه پست به ایران غیرقانونی هست و چند حالت پیش میاد: احتمالاً ماموران پست اون رو بذارن تو جیب خودشون و بقیه بسته رو به شما بدن، شاید پول و طلا رو پس بفرستن و بقیه رو به شما بدن و شاید به کل بسته رو پس بفرستن به مبدا.
حالا طرف با یه پست خصوصی بسته رو فرستاده چون ایران و آمـریـکـا بده بستان مستقیم ندارن و بسته اول میره آلمان بعد میاد ایران. ولی طرف گفت اینجا به من گفتن که 18 نوامبر بسته در ایران هست.
حالا تو این چند روز اینترنت قطع هست و من به هیچ وجه نمیتونم بسته رو پیگیری کنم. باید ببینی نماینده اون پست در ایران کی و کجاست و با اونها تماس بگیری که با این قطعی نت هیچ جوره نمیشه کاری کرد.
حتی پرسیدم چقدر پول تو بسته گذاشتی تا اگر اون رو یدن یا ازش برداشتن، پیگیری کنم ولی یک ساعت بعد اینترنت قطع شد و دیگه هیچ.
پست هم گفت این بسته به اداره پست فرستاده نمیشه و به نمایندگی اون در ایران فرستاده میشه و مستقیم میاد دم خونه شما.
اینم از شانس من. (دیگه هزینه ی پستی و گمرکی بماند).
سایت مورد علاقه م رو هم فـیـلـتـر کردن!
آخه سایتی که فقط چند تا رادیو داره و فقط آهنگ پخش میکنه با کدوم یکی از قوانین شما در تضاد هست؟
اصلاً شما از انسانیت بویی بردید؟
به معنای واقعیِ کلمه: ریدم وسط این زباله دونی که من توش به دنیا اومدم.
اگر انتخاب کشوری که تو اون می بایست به دنیا میومدید دست خودتون بود، ترجیح میدادید کجا به دنیا بیاید؟ چه کشوری؟ چه قاره ای و چرا؟
من آمـریـکـای لاتین رو انتخاب می کردم. شاید کشوری مثل برزیل یا یکی دیگه.
چرا؟
مردمانی همیشه شاد و سرزنده داره. هر روز و هر ماه به بهانه های مختلف جشن و پایکوبی و کارناوال دارن.
عین این خاورمیانه خراب شده نفرین شده درگیر جنگ نیست. همه در کنار هم با شادی و خوشی زندگی میکنن و روحیه شادی دارن. تنوع رنگ زیادی هم داره. هم از نظر رنگ پوست و هم از نظر رنگهایی که در پوشش و زندگی از اون استفاده میکنن.
شاید هم نیوزیلند یا استرالیا. ولی آمـریـکـای لاتین انتخاب نخست من خواهد بود.
کامپیوترم رو فروختم و به جای اون لپتاپ خریدم. حالا بماند که چه خریتی کردم که الان به چیز خوردن افتادم و پشیمون هستم مثل .
الان که روشن میکنی حدود یک دقیقه و چهل و پنج ثانیه طول میکشه که بالا بیاد. چون هم رم پایینی داره و هم SSD. ولی کامپیوترم دکمه پاور میزدی تو دسکتاپ بود.
خلاصه اینکه پشمون هستم. کاش به جای اون گوشی گرفته بودم که دست کم دو روزی شارژ نگه میداره. این باید هی شارژر بهش وصل کنی و یه دوساعتی شارژ نگه میداره.
ولی خوب کار راه انداز هست.
رو صفحه کلیدش هم انگلیسی و روسی نوشته و پارسی نداره ولی خوب من جای کلیدها رو بلدم و برای تایپ پارسی مشکلی ندارم.
بیشتر از سه هفته هست که همش این بیمارستان اون بیمارستان هستیم.
ابتدا شوهر خواهرم عمل ستون فقرات انجام داد و چندین روز دور و بر اون بودیم. از بیمارستان. نگم که قتلگاه بود. همه ی کارها رو هم باید خودت انجام میدادی و کارکنان نقش مترسک داشتن. از نظافت و وضعیت بیمارستان هم نگم که افتضاح بود. سوسک آدم رو میخورد!
بعدش پنجشنبه هفته پیش داداش سکته قلبی کرد بس که سیگار کشید. چندین روز بخش CCU بود و بعد رفت بخش مردان و سپس آنژیوگرافی شد و برای اون فنر گذاشتن و دو روز پیش از بیمارستان مرخص شد.
به نظر من بدترین جا برای زندانی کردن کسی، بیمارستان هست.
+ چرا هیچ داروخونه ای ماسک نداره ولی خیلی ها بیرون تو خیابون ماسک میفروشن اونم به قیمت خدا تومان؟
رو در داروخونه کاغذ A4 زده بودن که "ماسک نداریم سوال نفرمایید". بعد روبرو درِ همون داروخونه یکی دست فروشی میکرد. چی میفروخت؟ فقط ماسک!
همین نوشته "ماسک نداریم" رو روی در خیلی از داروخونه ها دیدم.
+ از مرگ ترسی ندارم. اینکه کرونا بگیرم بمیرم هم واسم اهمیتی نداره. فقط اگر بیمار شدم، بیماری من در خانواده منتشر نشه و کسی رو درگیر نکنه.
حتی وصیت کردم که اگر مردم (مرگ در هر صورتی که باشه، نه فقط کرونا)، منو کجا دفن کنن. زادگاه اصلیمون.
+ جمعیت شهر ما نزدیک یک میلیون و صد هزار نفر هست (شاید هم بیشتر شده باشه) اون وقت چند نفر رای دادن؟ دویست و سی و شش هزار نفر!
چه حضور پر شوری
+ پس از مدتی نداشتن کامپیوتر و شدید شدن افسردگی، مجبور شدم یه کامپیوتر دست دوم سرِهم کنم. فقط فعلاً اسپیکر ندارم.
عاشق حیوانات هستم. حتی شما بگو درنده ترین اونها باشه.
زندگی بدون حیوانات به هیچ وجه امکان پذیر نیست.
تو خیابون، کوچه یا جایی، وقتی مثلاً سگی گربه ای چیزی دیدید بهش لبخند بزنید. باور کنید اونها بهتر از ما آدم ها معنی و مفهوم لبخند رو درک میکنن.
چرا ما ایرانی ها آزادی رو فقط در شدن و بیرون انداختن اندام های جنـسـی و داشتن سـکـس با هر کسی از راه رسید میدونیم؟
امروز مثل هر روز رفته بودم پیاده روی. داشتم از روی پل عابر پیاده رد میشدم که دو تا پسر رو دیدم که دارن با هم حرف میزنن. یکی داشت دم و دستگاه خودش رو میمالید و با اون ور میرفت. یکی دو گام پایین تر، پرایدی کنار جاده ایستاده بود. دو تا دختر که هنوز به سن قانونی نرسیده بودن (از منظر من سن قانونی هجده سال هست)، با سرهایی و لباس هایی نامناسب تو ماشین بودن. شوخی های زننده و داد و هوار و جیغ.
خوب سرِ و بدون جاب به من ربطی نداره. اصولاً در مورد حجاب آدم سختگیری نیستم.
از اینها بگذریم: دیدم دو تا از سه تا پسری که همراه اون دخترها بودن همینطور کنار کمربندی دم و دستگاه رو بیرون آوردن و شروع کردن به شاشیدن جلو روی آدم هایی که رد میشدن!
آدم هایی که اونجا بودن همه کُپ کرده بودن. من که مرد هستم یه مردی جلوم از این کارها بکنه و دم و دستگاهش رو در بیاره خجالت میکشم چه برسه به دیگران. ولی اون دخترها عین خیالشون نبود. انگار از این چیزها زیاد دیده بودن.
اون پسرها هم هرزه بودن. هرزگی فقط مختص ن نیست. این پسرهایی که امروز دیدم هم هرزه بودن.
اینها حیا رو قورت دادن و شرف و شرم رو استفراغ کردن.
آزادی یعنی اینکه رسانه ها و رادیو تلویزیون و مطبوعات آزاد باشن حقایق جامعه و تمداران و ملت رو بدون هیچ ترسی بیان کنن. یعنی اینکه آزاد باشی هر دین و مذهبی داشته باشی حتی بی دین هم باشی.
آزادی یعنی اینکه در یک چارچوب خاص، همه هر نوع پوششی که دوست دارن، داشته باشن.
آزادی یعنی اینکه کسی که دوست داره سر اذان بره مسجد نمازش رو بخونه و کسی دیگه که اهل این چیزها نیست مثلاً بره تو مـشروب فروشی دو پیک بزنه و بیاد بیرون و هیچکدام مزاحم دیگری نشن.
آزادی یعنی اینکه زن و مرد با هم برابر باشن.
آزادی یعنی برابری آدم ها اونم با هر سلیقه و شکل و رنگ و نژاد و زبانی.
واقعاً حیفه بعضی ها بمیرن و جای خودشون رو بدن به این نسل های جدید.
انجام این کارها حتی در کشورهایی که همیشه تو گوش ما خوندن که فاسد و بی بند و بار هستن ( ! ) هم شرم آور هست. ما ایرانی ها در جهان از نظر فساد زبانزد خاص و عام هستیم.
مدتی هست که بیماری کرونا جهان رو درگیر خودش کرده و خواهی نخواهی به ایران هم سرایت کرد و کسی آمار درست و دقیقی در این مورد نمیدونه. شاید هم آمار واقعی رو از ما قایم میکنن.
باز هم مدتی هست که همزمان با این بیماری، بازار شایعات مذهبی و خرافه در ایران به اوج رسیده.
این رو یادآوری کنم که این مطلب نه در حمایت از کسی هست نه توهین به دین و مذهب کسی. فقط نظر خودم رو در این مورد بیان میکنم.
شنیدید که میگن: قم یکی از مقدس ترین شهرهای جهان هست و هیچ بیماری به اون راه پیدا نمیکنه و زمین لرزه و سیل و بلایای طبیعی و. در اون اثری نداره؟
همه دیدیم که این بیماری از اونجا شروع شد و به بقیه کشور سرایت کرد. البته این که میگن بیماری به اون راه نداره و بلایای طبیعی هم اثری روی اون نداره، فقط برای عده ای خاص هست که بهترین خوراکی ها رو میخورن. بهترین داروها و باتجربه ترین دکترها در بهترین بیمارستان ها در خدمت اونها هستن. توی خونه هایی زندگی میکنن که ضد زمین لرزه هست و. وگرنه آدم بدبخت بیچاره هر جا باشه، همه نوع بلا سرش میاد.
یکی گفته بود: دستتون رو روی قلبتون بذارید و هفت بار سوره ی حمد رو بخونید تا بیماری کرونا نگیرید یا از بین بره.
عده ای هم میگن فلان سوره رو بخونید یا فلان دعا و دست به دامن فلان امام و پیغمبر بشید!
عزیزان اگر دعا و دست به دامن شدن به این و اون کارساز بود، خوب هیچ بیماری و بلایی سر هیچ کشور مسلمونی نمی اومد و با دعا هم جز پیشرفته ترین و مرفه ترین کشورها میشدن.
یا اینکه چرا همین بیماران رو نمیبرن ببندن به ضریح حضرت معصومه یا امام رضا یا فلان امام زاده بلکه اونها رو شفا بده!
مگر نه اینکه گفتن مثلاً امام رضا فلان شخص که کور بوده رو شفا داده. فلانی رو که بیماری لاعلاج داشته، بهش سلامتی داده؟ پس چرا الان کاری از دستش برنمیاد؟
چرا همون ونی که این خرافه ها رو میان مردم رواج دادن اینطور مواقع دست به دامن دکتر و بیمارستان میشن و اگر داخل کشور بهبودی پیدا نکردن، سر از بیمارستان های خارج از کشور درمیارن؟
به همون مقدساتی که بهش اعتقاد دارید: تا حالا کدوم یکی از شماها دیدید که فلان امام یا پیغمبر کسی رو شفا داده باشه؟ به چشم خودتون دیدید؟
هرچی هست گفته های پدران و مادرانی هست که اونها هم به چشم خودشون ندیدن و از گذشته ها و دیگران نقل میکنن. چه بسا که اگر چنین چیزی بوده باشه، توسط عده ای شایعه سازی شده یا صحنه سازی کردن.
شما میری بیرون دستت رو بمال به هرچی که دم دستت بود. بعد همون دستت رو بکن تو دهنت، یا گوش یا چشم یا بینی. رسیدی خونه هم اصلاً دستت رو نشور.
بعد بگو: خدا بزرگه. به امید خدا و ائمه اطهار و فلان امام و پیغمبر بیماری نمیاد سراغ من!
نون عده ی زیادی تو این کشور و کشورهای مسلمون از همین پخش شایعات و خرافه ها درمیاد. اگر مردم در جهل و نادانی بوده و باور به خرافه داشته باشن، میشه همه جوره سرشون رو شیره مالید و سوارشون شد.
طرف نوشته: بیاید طرح چه میدونم روزی هزار صلوات رو بذاریم. که چی مثلاً؟ هزار صلوات که هیچ، بلکه به اندازه جمعیت کره ی زمین هم صلوات فرستادی، چی میشه؟ درد کی دوا میشه؟ اون بدبخت بیچاره ای که نون شب هم نداره بخور و تو این برهه ی زمانی خاص مجبوره سطل آشغال ها رو زیر و رو کنه، با سلام و صلوات تو شکمش سیر میشه؟
این همه صلوات فرستادی به کجا رسیدی؟ این همه دعا کردی چی به دست آوردی؟
به جای این کار دو تا کتاب و مطلب علمی بخون بلکه یه تحولی در اون مخت ایجاد بشه.
دردِ ما بیماری کرونا نیست. سالهاست که بیماری دیگه ای ذهن مردم رو خراب کرده. اون بیماری هم چیزی نیست جز نادانی و خرافه و موهومات.
با خودمون روراست باشیم. سرِ هر کسی رو بتونیم شیره بمالیم، سرِ خودمون رو که نمیتونیم.
شما بشین دعا بخون و دست به دامن این و اون شو که وضعت خوب بشه و بیماری نگیری، عده ای دیگه هم در کشورهای دیگه روز و شب در فکر این هستن که واکسنی برای این بیماری تولید کنن. ببینیم کدوم یکی نتیجه میگیرید از کاری که میکنید.
در آخر بگم که: فرض کنید دوستتون روبروی شما نشسته و داره غذا میخوره. یکباره غذا تو گلوش گیر میکنه و داره خفه میشه. شما باشید چکار میکنید؟ دعا میخونید و دست به دامن خدا و پیغمبر و امام میشید که خفه نشه یا بلند میشید چند تا میزنید تو پشتش و آب بهش میدید که غذا از تو گلوش بره پایین؟
صبح برای اینکه دیر به شهرک صنعتی نرسم مجبور شدم از آژانس ماشین بگیرم. گفتم هم صبح زود هست هم ممکنه به خاطر این کرونا ماشین و مسافر نباشه و دیر برسم. خلاصه بعد از یک بار جا گذاشتن شهرک صنعتی و دور زدن دوباره و مسیر زیادی رفتن، رسیدم اونجا. زود رسیده بودم. خانم منشی تازه حدود ده دقیقه از هشت گذشته بود رسید اونجا (من هفت و چهل دقیقه رسیدم). بیست و دو هزار تومان هم چپوندیم دست راننده آژانس.
خوشبختانه به سن گیر نداد. گفت این چیزها رو کپی بگیر و برای کارت بهداشت هم اقدام کن و سفته پنجاه میلیون هم باید بیاری.
برگشتم خونه. پنجاه میلیون سفته شد هفتاد و پنج هزار تومان. بیست هزار تومان هم فعلاً پرداخت کردم برای ثبت نام کارت بهداشت. ظهر زنگ زدم منشی اونجا و گفتم مدارک رو تکمیل کردم. گفت خودمون بهت زنگ میزنیم.
دیگه منتظر هستم زنگ بزنن و برم سر کار. امیدوارم کار راحت و بی دردسری باشه و حقوق رو هم سرِ وعده بدن.
نوشته ی "پست مهم" رو از حالت پین شده درآوردم. جز یک نفر که همشهری خودم هست کسی کمکی نکرد که باز هم از ایشون سپاسگزاری میکنم.
تو زندگیم تا حالا خیلی ها حقم رو خوردن ولی حق کسی رو نخوردم.
فردا هم میرم با اون شخصی که کامپیوتر رو از ایشون خریدم صادقانه صحبت میکنم و کمی وقت میگیرم ازشون. برم سر کار دیگه همه چی حله.
تنها حساب و کارت فعالی که دارم همین هست که عکسش رو میذارم. تا بعضیا فکر نکنن پولی به جیب زدم و در رفتم. این مانده حساب:
اینم از پولی که همشهری خودم لطف کردن بهم دادن و اون صد هزار تومان هم قرض از خونه گرفتم برای خرج امروز (البته پنجاه هزار تومان اون که سهم یارانه خودم هست و پنجاه هزار تومان اون قرض هست و دیشب هم برای پول آژانس سی هزار تومان دیگه از مادر گرفتم که ایشون از خرجی برداشت).
تقریباً یک یا یک و نیم ماه پیش بود که تو کاریابی ثبت نام کردم. همون روز منو به شرکتی معرفی کردن برای بسته بندی گوشت و مرغ.
ابتدا ساعت کاری از هشت صبح بود تا پنج بعد از ظهر و نهار هم میدادن و سرویس و بیمه هم داشت و ماهی یک میلیون و دویست هزار تومان حقوق داشت.
هر منتظر شدم دیدم خبری نیست. چند بار زنگ زدم کاریابی و یک بار هم زنگ زدم به خود شرکت. گفتن که در حال تعمیر هستن و تا عید کار آغاز میشه.
امروز کانال کاریابی رو چک کردم (همیشه چک میکنم). دیدم آگهی رو با یک سری تغییرات گذاشته. اینم عکسش:
زنگ زدم کاریابی. گفت اتفاقاً داشتم دنبال شماره شما میگشتم که بهتون زنگ بزنم. فردا اول وقت اونجا باشید.
اینقدر خوشحال شدم که نگو و نپرس. خوشحال تر اینکه با خودم گفتم اون پول باقی مونده کامپیوتر رو میدم.
شب کانال رو باز کردم و با همچین چیزی مواجه شدم:
خوب سن من 38 هست. میبینید که خوشی من امروز تنها از عصر تا شب ادامه داشت.
به هر حال فردا باید برم اونجا تا برگه ای که کاریابی به عنوان معرفی نامه به من داده رو پس بگیرم و اونها بنویسن که سن من مطابقت با آگهی اونها نداره. چون اگر خودم قید رفتن رو بزنم و نرم اونجا به عنوان استعفا یا همچین چیزی حسال میشه و باید تا یک سال ماهی شصت هزار تومان به کاریابی پرداخت کنم.
هی از ته دل آرزو میکنم ای کاش بگن عیبی نداره و شما میتونید کار کنید چون زودتر ثبت نام کردید.
پس از اینکه داداش سکته کرد، دکتر گفت به هیچ عنوان حتی نباید یک نخ سیگار هم بکشه چون برای اون زیان آور هست و ممکنه بازم سکته کنه.
پیشتر سالی یک بار هم از خونه بیرون نمیرفت. ولی پی از مرخص شدن از بیمارستان و گذشتِ چند روز، دست کم روزی یک یا دو بار میره بیرون. اونم به بهونه ی خرید.
مطمئنم میره سیگار میکشه.
امروز هم وقتی از بیرون برگشتم میبینم تو حیاط داره سیگار میکشه!
حتماً باید سکته کنی بدنت فلج شه یا بمیری که دست از سیگار کشیدن برداری؟
گفته و خواهم گفت: حماقت آدم ها حدی نداره.
درباره این سایت